مدادهای رنگی

 

 

همه يكروز اهلي مي شوند ، عادت مي كنند . مثل من كه يكروز اتفاقي توي يك نامه اهلي شدم ، به سلامها ، حرفها و...

فكر كردم شازده كوچولو به جاي اينكه سر بگيرد به سياره ها، اتفاقي افتاده توي همين نامه كه درباره اش مي نويسم.

من عادت كرده بودم به سلامهاي نامه به پاكت و تمبرهاي 50 توماني بيشتر .

از نامه مي گفتم نامه را " آي سان" نوشته بود . تا اين مقدمه بهانه اي باشد براي " مدادهاي رنگي " .

 

نامه ي " آي سان رسولي"

 

دوستي داشتم كه فقط گريه مي كرد . اشك نداشت گريه كند ، براي همين ابروهاشو خم مي كرد ، ابرو نداشت خم كند پس دلش رو خالي كرد ، دلش رو باز كرد . از بس دلش رو تنها گذاشته بود تو دلش تار بسته بود . شادي نداشت . بايد يكي بود كه دلش رو شاد كنه . هرروز منتظر يك نامه بود كه شاپرك با خودش بياره ولي نياورد . دلش اونقدر خاكي شده بود كه مي تونست يك جاده بشه ...

 

و شعر چند مداد رنگي از اعضاي آفرينشهاي ادبي ي كانون پرورش فكري...

 

سعیده نظری ۱۳ ساله

 

...ودلش دوباره براي مهتاب و

جاده هاي رو به تاريكي تنگ مي شود

پنجره رو به شمال دراز كشيده

دلم مي خواهد كنار بروم

از عمق جاده ها روشني را پياده بدوم

و ازسمت آينه داد بزنم ...

 

 

 

 

 

 

رعنا نصيري ۱۳ ساله

 

زمین غریبه می شود فردا که بیاید

مرداب می میرد     رویا که بیاید

و من می مانم و طرحم که می میرد

آنهم بی رویا

 

 

 

فاطمه سليماني۱۳ساله

 

زوزه ي باد و آهنگ باران روي شيرواني آفتاب را مي خواند

پاهاي خسته و دلگير ، با كفشها مي دوند

و من

نفسم روي لبهايم بلند مي شود

 

آفتاب !

كجاي شيرواني جا مانده اي ؟

موهايت را شانه نمي كني ؟

من سردم است .

 

 

 

 

رعنا اميني ۱۳ ساله

 

 

خيابان مثل يك تخته سياه خط خطي مي شود

مثل چراغها كه سبز نشدند             خوابند

زندگي ميان جدول و جوي دراز كشيده

و هيچ عابري ته مانده ي نفسش را بر نمي دارد .

 

 

 

و چند شعر از خودم

 

من شلوغترين...

من شلوغترين روزم...

من شلوغترين روزم را...

 

اصلن چه فرقي مي كند  من شلوغم يا روزم؟

 

تريبون آزاد!

روزنامه!

 

دارم انقلاب مي كنم پشت كلمات شلوغي كه نمي دانم...

همين نمي دانم هاي خلاصي خوبند

مثل تو كه نمي دانم...

 

اصلن مي چسبم به همين يك كلمه     «تو»

تو     با تبي كه درشعرهايم بالا گرفته

و تكرار هر كسي كه مي تواند شبيه تو ...

ولي نيست

 

امروز حكومت نظامي است

نيستي !

ومن به خودم چسبيده ام ؛

يك انقلابي ي شكست خورده

مي فهمي كه؟!

 

آبان ۸۶

دربندر خالي

 

پا پس كشيد پنجره ، وقتي دري نبود                          

ديوار،قاب عكس،كس ديگري نبود

 

دريا پياده شد برود در خيال خود

با يك پري كه دغدغه اش روسري نبود

 

 

وقتي كه موج شانه تكان داد آمدي

با سيل روسري كه يقين زرزري نبود

 

درياچه اي شدي كه نشسته است در خودش

با پيكري كه پشت سرش بندري نبود

 

دل مي كني كه ساده بميري ، براي من –

زانو زدن برابر تو دلبري نبود

 

در عمق چشمهات دو ماهي پريده اند

دير آمدي شكستن ما سرسري نبود

 

مهر ۸۶

شب پياده

 

شب به دوش آسمان،چاي داغ روي ميز

شب پياده مي رود ، ماه هم كه ناگريز...

 

چشمهاي قهوه اي ت ،پرت شد ولي نبند

توي كاسه ماه هست ،يك پياله هم بريز-

 

تا دوباره شب شود،تا دوباره من خراب

تا ستاره پر شود ،در خرابه ماه نيز

 

خواب مي روي ولي ، لاي خط دستهات

مي شود نگاه كرد،خنده هات ريز ريز

 

پر شدند در شيار، هيس !خواب رفته اي

صبح شد عزيز شب! ماه مانده را نريز!

 

مرداد ۸۶

 

غزلي تازه

 

 

داراا بهانه گیر خیال پری شدی !

برگشته ام برات کمی خواهری کنم

 

من حاضرم ادای تو را در بیاورم

سارای هفت پشت تو را مشتری کنم

 

باید که عاشقانه به جایم عوض شوی

باید به جات بازی ی زیباتری کنم

 

شاید شبیه نسخه بدلها عوض شوی

شاید تو را عروسک بی روسری کنم

 

آنقدر خیره می شوم ، آنقدر چشمهات-

درگیر می شوند که عصیانگری کنم

 

*

سارا خیال بود ، خیالی که شهرزاد-

سر می دواند تا بنشینم پری کنم

 

*

عاشق شدی پریچه ی بی بازگشت من!

نام تو را همان که نمی آوری کنم ؟

 

دی ۸۶

 

آنجا كه سه نقطه ها تمام مي شوند

 

يا هو...

 

 سلیمانی

Sepiidar_ainaa@yahoo.com

  

در رابطه با مضامين ارائه شده در حيطه ي كودك و نوجوان ،هميشه اين سؤال مطرح مي شود كه آيا مضامين انتخابي براي كودكان بايد ويژگيهاي خاصي داشته و در حيطه ي مشخصي باشد يا نه ؟

قبل از پرداختن به اين موضوع به چارچوب يك متن ادبي مي پردازيم ، اگر فرض كنيم متن ادبي حول چهار محور زير مي چرخد ادبيات كودك و نوجوان نيز براساس اين چهار محور كه نقش تعيين كننده اي در ساخت و ماهيت متن ادبي دارد به اين شكل جلو مي رود :

- محور ارتباط شناسي : در محور ارتباط شناسي ما بايد به ساده سازي ي زبان كه فرايند پيچيده اي ست برسيم تا در ارتباط با مخاطبمان و در انتقال مفاهيم و معاني موفق باشيم .

- محور زيبا شناسي : محور دوم كه محور زيباشناسي ست ، بيداري ي احساس مخاطب و ايجاد كنش عاطفي با اوست ، اينكه كودك بتواند از متن مورد خوانش خود لذت ببرد .

- محور ساختاري : سومين محور محور ساختاري ست ، چون متن ادبي از زنجيره ي پيامها شكل مي گيرد ، بايد اين شكل دهي طوري سازماندهي شود كه به ارتباطي منسجم با زنجيره ها برسد .

- محور شناخت شناسي : در محور شناخت شناسي هم مؤ‌لف بايد به تأثير پامهاي خود و تأثير شناختي – رواني ي آن در ذهن نوجوان توجه كند و آن را بسنجد ، چرا كه پيامها يا تخيلي اند و يا تجربي و اين تجربه و تخيل بايد به كودك كمك كند تا گره هاي رواني اش را باز كند و به گونه اي بتواند رشد ذهني و شناختي ي او را تقويت كند . پس كودك با درگير شدن در گره هاي رواني ، عاطفي و شناختي ي متن ، قادر است آنرا به شكل مثبتي حل كند و نااميدي را به اميد و خودخواهي را به همدردي با ديگران تبديل كند . حال سئوالي كه مطرح مي شود اين است كه ما بايد مضامين و محتواي متن ادبيات نوجوان را خودمان انتخاب كنيم يا او را د رتعامل با متن آزاد بگذاريم ؟!

اگر بنا به انتخاب باشد ، ما پيشتر ازاين مضامين انتخابي ي خودمان را در ادبيات كودك تجويز كرده ايم .به عنوان مثال ما بايد قبول كنيم كه ادبيات ما حتا وقتي مي خواهد كودك را به سوي ارتباط با جهان هدايت كند او را فقط به سوي طبيعت باز مي گرداند . براي همين آثار نويسندگان ما پر شده از بازگشت به طبيعت ، آنهم در شكل خاص و محدودش . تا جايي كه او در شعرهايش كودك را از شهر ، دود و زندگي ي ماشيني مي ترساند ، گويي ماشين و تمدن هيولايي ست كه مي خواهد انسان را ببلعد ، بدون اينكه در نظر بگيرد اين كودك در دنياي ماشيني زندگي مي كند و بايد آن را تجربه كند . *

كودك بايد با پيرامونش آشتي كند ، با آن ارتباط بگيرد ،هر چند اين دنيا در مصداق عيني اش همان دنياي ماشيني باشد . چون نمي تواند از آن فرار كند ، پس ادبيات هم بايد بتواند فاصله ي او را با جهان پيرامونش از بين ببرد . مثلن همين "عشق " كه در جامعه ي ما از ديدگاه پاره اي از قوانين ، همچون يك جرم بزرگ تلقي مي شود و در قرائتي خاص از قوانين شرعي يك معصيت كبيره . در حاليكه ما با عشق زاده مي شويم و اصلن خدا بهانه ي زندگي را با عشق دستمان داده . "عشق" در ادبيات عرفاني و كلاسيك ما به شدت تقديس شده . پس شايد ما نمي توانيم عشق را آنطور كه بايد براي مخاطب كودك معرفي كينم و تصويري درست از آن نشان دهيم . در ادبيات كودك يا ما با حذف عشق روبروييم يا اگر هم مفهوم عشق دراين حيطه ارائه مي شود به نازلترين شكل ممكن است و تعبير آن هم يك معني بيشتر ندارد .

چرا كودك نبايد فكر كردن و تجزيه تحليل كردن را از ادبيات و هنر بياموزد ؟ تا ما هم مجبور نباشيم در ابتداي راه به سانسور و ارائه ي معاني مشخص از مفاهيم و ساختارهاي ذهني مان برسيم . يعني يكجور مخاطب كشي كه از كودكي با آن روبرو مي شويم و بعدها آنرا در سينما ،ادبيات واشكال مختلف هنر مي بينيم . حالا اين تجربه ي عشق كه مي تواند كودك را از پيله ي خود محوري اش بيرون بياورد چرا بايد تصويري به خود بگيرد كه كودك از به زبان آوردن آن و تجربه اش به پنهان كاري برسد . جالب است كه ما در متون اين گروه سني حالا چه ادبي ،چه تعليمي ،بيش از آنكه به عشق و مفاهيم دوستي بپردازيم به خشونت رسيده ايم . ولي بايد توجه كنيم طرح مفهوم "عشق"مي تواند در ادبيات ،در تقابل يا "خشونت " آنرا نقد كند و بديلي مناسب در عرصه ي ادبيات كودك باشد .

بهرحال ما بايد قبول كنيم كه ادبيات ،ادبيات است . در ادبيات ،اصل و هدف ،موضوع و درونمايه نيست ،بلكه به عنوان شاخه اي از هنرهاي خلاق بشري است آنهم در شكل هنرهاي كلامي و نوشتاري و هيچ قيد و بندي نويسنده و شاعر را متعهد و ملزم به ارائه ي مضامين و معاني ي خاص يا عام نمي كند . به عبارت ديگر در ادبيات موضوع بد يا موضوع خوب نداريم . هر چيزي مي تواند دستمايه ي نويسنده باشد و ادبيات كودك هم از اين قاعده مستثنا نيست . كودك مي تواند همانند بزرگسال (البته اگر فكر كردن را به او آموخته باشيم ) با مفاهيم و مضاميني از قبيل ايدئولوژي ،عشق يا ... در ادبيات درگير شود و آنرا دغدغه ي ذهني ي خود سازد ، به شرطي كه نويسنده توانسته باشد از اين مضامين به بهترين شكل ممكن استفاده كند و با تخصص و استعداد حرفه اي اش بتواند آنرا به گونه اي كه قابل فهم كودك باشد به دنياي كوچك و در عين حال بزرگ او تعميم دهد .

 

 

 

 

 

 

منابع:

پژوهشنامه ش 16/22

بنيادهاي ادبيات كودك / پولادي ،كمال

* رجوع شود به شعر "شهر" ،ابراهيمي ،جعفر، مجموعه ي آب ،مثل