و بعد از مدتها یک کار کودک....
"یک خانه ی هشتی"
بابا اجاره کرد
دو کوچه بالاتر
یک خانه ی نقلی
با ده تومان کمتر
مردی که بنگاهی
دارد سر کوچه
در گوش بابا گفت:
- تکلیف این بچه ؟
منظور او را من
هرگز نفهمیدم
در صورتش اما
تردید می دیدم
می گفت مجبورم
صبح همین فردا –
بازی کنم نقش
یک بچه مهمان را
اول گمان کردم
فکر بدی هم نیست
چون ده تومان در ماه
تو جیبی اش کم نیست
اما از این بازی
حالا دلم تنگ است
اسباب بازی هام
یک جعبه از رنگ است
آهای نقاشی !
همباز ی من باش!
این هفت غمگین است
برعکس می شد کاش
یک خانه می خواهم
از تو همین حالا
با پول تو جیبی
حل می شود آیا ؟
فا/سل