....
لابه لای کفشهایی که مرتب در رفت و آمد بودند
برای یک نامعلوم دست تکان می دهم
برای نیمکتهای خالی
تنها مسافری بودی که می شد
جای بزرگی برایش کنار گذاشت
قاطی مسافرها پیاده می شوی
ایستگاه پر از آدمهایی ست
که برای مسافرهای فرضی گریه می کنند
گوشه ی ایستگاه زل زده ای به چمدانهایی که دست به دست می روند
باد در کریدورها می پیچد
گیشه ها برای چمدانهای خالی
بلیط فروخته اند
Sepiidar_ainaa@yahoo.com
+ نوشته شده در یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸ ساعت 11:37 توسط فاطمه سلیمانی
|
فا/سل