و تو آن صفحه ای باش که دغدغه ی کلمه دارد

 

 

.

.

.

اینـا سفیــدی نـــیستن ولــی سفید باشن بهترن، اینـو استـادم مـی گفت.

همیشــه پرانتـزو دوست داشتم و همینطور کاما ، سه نقطـه بیشتر...

این شـعرم * دوست داشــتم برای همیـن می ذارمش تو پاورقـی چـون

عظمتش بیشتره . پاورقی رو می گم .

نمی دونم شـاید براتون اتفاق افتـاده که یه چیزایـی براتون معما باشه

مثل معمای آخر داستان "شازده کوچولو" . این عکسم برام معـماس .

عکسو بیشتر از کلمه دوست دارم شاید بخاطر اینکه عکس از همون

اول تو ذهن باز می شه واسـه خودت . ولی متـن کلی صاحاب داره

عین خودت که داری...

 


 * آن كس كه باران را دوست دارد

   و بانگاهي آرام به زندگي مي نگرد

   با او به ميان توفان خواهم رفت

 

                     "جرج برنارد شاو"

 

                          

بعد از کسالت یک روز طولانی

     

سکوت سنگ در دل کوه

مجال کوتاهی ست در بهمنی که فرو می ریزد

همچنان که شب    با کسالت یک روز طولانی که نه !

با چشمهای آرام تو ...

آرام مثل اینکه فکر کنی هیچ چیز تکانت نمی دهد

فکر کنی شکل گرفته ای

مثل آرامش برکه ا ی که قرار نیست...

 

*

نگران صدای کفشی بودم که قرار بود مرا به شکل پاندولی رها...

من به شکل نامرتبی کشیده شدم

به شکل نامرتبی که می توانست با بوی عطری مردانه به هم بریزد

و همزمان در پریشانی ی آرام برکه ای

در نیمه ی خودش تمام شود

تمام .

 

۱۷ فروردین ۸۷


 

به یاد شازده کوچولو

  

 

به ابوالفضل نظری و تمام سادگی ها و عشق...

 

 

از آدمها

كه شكل عجيب دلتنگي هايم بزرگ شده اند                

بيرون مي زنم

 

به افتضاح قصه هاي يكي نبود ته نشين مي شوم

 

من اهلي شده ام

درست مثل روباهي كه يكروز...

 

آنوقتها نبودي

و حالا از تمام چيزهاي آشنا به تو مي رسم

به اينكه دور و برم چيزهايي ست

چيزهايي كه هر روز مي بينم شان

و از يادم مي روند

روزها

آدمها

و سلامهايي كه پشت در ...

 

تیر ۸۶

...

 

  

 

شانه ها درد را آویزان کرده اند

و مرا رخت آویز                                                                 

با لباسهای آخرین عکسی که...

 

توی آخرین عکس خنده هایت بلور بسته اند

از خنده هایت آویزان شده ام

روی بند رخت

و بند رخت پرنده های باران خورده را خشک می کند

 

گنجشکها دوره ات کرده اند

چکمه ها قسمت گدایی می شود که یکروز فکرت را دزدید

و ترا که بلد نبودی ترس را از من بگیری

 

از چکمه ها می ترسم

از بند رخت

و رخت آویزی که تنت کرده ای !

 

۲۲ دی ۸۶