پرده را کنار می کشم

پشت پنجره

          از هر چیزی که انتظارش را می کشیدم خالی ست

درختها به چرا رفته اند

و کنده ها برای هیچ مسافری سایه نمی کنند

 

به دلخوشی های کوچکم فکر می کنم

که با صدای کتری ی در حال جوش پیدا می شد

قلیان شکسته ی قاجاری را دستت می داد

می برد زیر درختهای بلند روبرو

تا من چای تازه دم را یکرنگ کنم

 

با هم چای می خوریم

و تو با دود قلیان برایم نقاشی می کنی

 

زمستان آمده است

و برف یکریز می بارد

 سرما را دوست داری!

دوست داری پشت پنجره بایستم

چایی ام را کنار پنجره بگذارم

تا از پشت شیشه هاااا کنی

و حرفهای نگفته ات را برایم بنویسی

 

باید بودی!

این روزها گوشی ام مدام صدا می کند

پیامهای تبلیغاتی کلافه کننده اند

دلم برای زمستان تنگ شده !

برای تو

و حرفهای نگفته ات !

۲۸/تیر/۹۱