...
پرده را کنار می کشم
پشت پنجره
از هر چیزی که انتظارش را می کشیدم خالی ست
درختها به چرا رفته اند
و کنده ها برای هیچ مسافری سایه نمی کنند
به دلخوشی های کوچکم فکر می کنم
که با صدای کتری ی در حال جوش پیدا می شد
قلیان شکسته ی قاجاری را دستت می داد
می برد زیر درختهای بلند روبرو
تا من چای تازه دم را یکرنگ کنم
با هم چای می خوریم
و تو با دود قلیان برایم نقاشی می کنی
زمستان آمده است
و برف یکریز می بارد
سرما را دوست داری!
دوست داری پشت پنجره بایستم
چایی ام را کنار پنجره بگذارم
تا از پشت شیشه هاااا کنی
و حرفهای نگفته ات را برایم بنویسی
باید بودی!
این روزها گوشی ام مدام صدا می کند
پیامهای تبلیغاتی کلافه کننده اند
دلم برای زمستان تنگ شده !
برای تو
و حرفهای نگفته ات !
۲۸/تیر/۹۱
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:42 توسط فاطمه سلیمانی
|
فا/سل