( ... )
وقتي ساعت بزرگ را
از ميدان شهر برداشتند
زمان را گم كردم
شايد به دكترم بگويم
به جاي اينهمه قرصهاي بي خاصيت
يك برگ قرص فراموشي برايم تجويز كند
بايد به خانه برگردم
حتمن وقي برسم
تو كفشهايت را كنده اي
لباسهايت را آويزان كرده اي
و نان تازه را توي سفره پهن مي كني
حتمن تا حالا
لباسها توي ماشين لباسشويي سرگيجه گرفته اند
اتوبوس دارد دور ميدان مي چرخد
قرار است براي ميدان مجسمه ي تازه اي بياورند
مي توانم با اولين اتوبوس به خانه برگردم
كارهايم را سروسامان دهم
براي نان تازه اي كه خريده اي ، غذا بپزم
و زل بزنم به ساعت ديواري كه عقربه هايش را كنده ام
زمان را گم كرده ام
آخرين شماره ي بي پاسخ را از گوشي ام پاك مي كنم
و زل مي زنم
به مجسمه ي زني كه در حال گردگيري ميدان است.
فا/سل