و بعد از مدتها یک غزل
خالي شدم از وسعت تصوير يك گلدان
كوبيده خواهم شد ميان طاق ، آويزان
اين روزها دارم مدام از عشق مي ترسم
پيچيده ام از يك خيابان، دور يك ميدان
سرگيجه مي گيرم از اين راه كج و معوج
فرصت نخواهد داد حتا دور برگردان
حسي شبيه ني لبك دارم بدم در من
با گريه خالي مي شوم اي درد بي درمان!
تلخم نكن با رعد و برق نابهنگامت
مي ترسم از ديوار ،از سقفي كه در باران...
ساكن نخواهد شد درون چارديواري
اين عشق غمگين را به بي سقفي برش گردان !
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:40 توسط فاطمه سلیمانی
|
فا/سل