...
با عطسه های پشت سر هم نشسته ام
در این اتاق بسته به تو فکر می کنم
مثل غروب جمعه پرم از هوای تو
دارم به دور خلوت خود پیله می تنم
در تار و پود من بنشین گرمتر شوم
چشم انتظاری ی تو شده شال گردنم
پروانه می شوم که بگردم به دور تو
از آسمان منتظرت دل نمی کنم
وقتی که لحظه ها همه در گیر رفتنند
در من سکونت تو جواز رسیدنم
تقویمها برای تو آشفته می شوند
دارم به یمن آمدنت فال می زنم
این غار لعنتی همه را خواب کرده است
بیدار می شوم که بیایی به دیدنم.
۲۵ مهر ۹۱
فا/سل