شعر مهمان
از هم نشینی با شما سیرم غریبه
پیرم برای عاشقی پیرم غریبه !
در چشمهایم دست و پا می زد نگاهت
از هر چه دریاچه است دلگیرم غریبه
از عاشقی با من نگو !از حرف گفتن -
در موردش اینبار می میرم غریبه
مانند آداب و رسوم خشک امروز
من هم برایت دست و پا گیرم غریبه
باور بکن دیگر دلی روشن ندارم
باور کن از شبها سرازیرم غریبه
اما تقاص ظلمت این کوچه ها را
از هر چه سنگ و شیشه می گیرم غریبه
سهیلا طاووسی
فا/سل