...
برگشته ام که خستگی ات را الک کنم
باید هنوز هم به صبوریت شک کنم؟
در چارچوب قاب قدیمی نشسته ام
سربند یادگار تو را سفت بسته ام
تو منتظر نشسته به پای کسی که نیست
در امتداد چشم تو آیینه هم گریست
در استکان چای که یخ بست فال تو
با قندهای پشت سر هم خیال تو –
گم شد، نیامدم که ببینم چه می کشی
با خاطرات درهم من در کشاکشی!
عادت نکن به قصه ی این گنبد کبود
وقتی شروع آن شده یک بود، یک نبود
فا/سل