...

 

 

برگشته ام که خستگی ات را الک کنم

باید هنوز هم به صبوریت شک کنم؟

 

در چارچوب قاب قدیمی نشسته ام

سربند یادگار تو را سفت بسته ام

 

تو منتظر نشسته به پای کسی که نیست

در امتداد چشم تو آیینه هم گریست

 

در استکان چای که یخ بست فال تو

با قندهای پشت سر هم خیال تو –

 

گم شد، نیامدم که ببینم چه می کشی

با خاطرات درهم من در کشاکشی!

 

عادت نکن به قصه ی این گنبد کبود

وقتی شروع آن شده یک بود، یک نبود

 

 

 

آمدم...

 

 

مادرم بند کرده صبحانه –

بخورم . قد نمی کشم انگار

قول دادم قوی شوم ، هر چند –

تکیه دادم به شانه ی دیوار

 

چارده شمع را بدون تو

فوت کردم کنار قاب عکس

مثل هر بار پشت آن میزی

با همان خنده ی بدون مکث

 

قصه ی تو سوژه ی انشاست

قول دادی که قصه گو بشوی

لااقل با پسر قد لبخند

باید این لحظه روبرو بشوی

 

با مشمای میوه هایی که

می خریدی ستاره می سازم

شب رویایی تو را بابا

با منور دوباره می سازم !

 

می روم توی خواب خرگوشی

کاش این دفعه توی خواب من

قصه ی تو امتحان بشود

جای هر قهرمان و هر بتمن