یک نگاه فمینیستی از دید یک مشاور بی طرف

 

در جمعهای دوستانه گاهی مباحثی پیش می آید که آدمها به اشتراکات جالبی می رسند.

زنها عقیده دارند...

( مردها چون غائبند عقیده ندارند .)

پاورقی :

همه ی جنگها را مردها ی متفکر *می آفرینند .

و در مقابل همه ی مردها ی متفکر را زنان بی فکر *می زایند .

عنصر مشترك اين فرمول مردانند . مرد كه حذف شود همه ي مشكلات حل مي شود .(اگه درسته لايك نزنيد ،كمي تفكر هم بد نيست !)

حالا بگذريم كه بعد از حذف مرد در اين تفكر خلاق ، چه بلايي سر حلقه ي آفرينش مي آيد ؟بدتر از همه سر داروين بيچاره ...

شايد همين قضاوتهاي يك طرفه ست كه ما را وادار مي كند عقيده داشته باشيم ...

مردها هميشه مخالف عقايد توأند مگر در يك مورد .آن يك مورد هم ،منفعت شخصي ست .يا مالي ست يا ( ...)

حالا اگر يكي از اينها مرتفع شود به احتمال قريب به يقين (اشاره مي كنم به احتمال نه قطع) مردها با همه چيز كنار مي آيند.

ياد داستاني افتادم كه "جزيني " در يكي از كارگاههايش برايمان خواند .مؤلفش خود نامبرده بود يا كس ديگري مي توانيد برويد سراغش.مهم اصل مطلب است كه در اين تصوير آمده :

زن : ببين چه خانه ي دلبازي ست !

مرد : كرايه اش بالاست! پول پيشش زياد است!

زن با مرد بنگاهي چانه مي زند .

مرد از پنجره ي اتاق خواب نگاهي به تراس همسايه مي اندازد . زني با لباس راحتي روي بند رخت لباسهاي زيرش را پهن مي كند .

زن:چه شد ؟ كرايه كنيم يا نه ؟

مرد : بد نيست ! پولش را جور مي كنيم ، يك جوري !

(حالا چه جورايي بماند !)

یک غزل مثنوی

 

اين روزها بهانه ي لبخندها كم اند

ديوانگي دليل قشنگي ست ! پس بخند!

من تلخ مي شوم كه تو نزديكتر شوي

فنجان چاي ،ذوق نشستن كنار قند

دل صاف كن ،تفاله ي غم را بزن كنار!

تا اين شواليه نشود باز سربلند

ما ساكن هميشه ي يك استكان شديم

شيريني كنار تو بودن بگو كه چند ؟

•         

با قاشقي كه سرزده افتاد بين مان

حسي نشست مثل همان حس كه ناگهان ...

حل كرد خنده هاي تو را آب در دلم

من مستحق حل نشدن در مسائلم

حالا درون من تو نشستي و اين بد است

بي تو تمام هستي من چند درصد است ؟

ديگر بدون خنده ي تو بغض آني ام

اين واقعيت است كه من يك رواني ام !

 

برگشته استكان پر از نصفه نيمه ام

حتا نمي شود كه بگويم چي ام ؟ كي ام ؟

هر شب درون هستي من راه مي روي

با خنده مي نشيني و با آه مي روي

با گريه ها كه توي گلو مي شود بلند

اينبار دل به هيچ زني مثل من نبند !

من چاي را كنار تو بي قند مي خورم

اين قهوه خانه مشتريانش همه زنند !

 

 

 

از مجموعه ي در دست انتشار

 

چشم دیدنت را گریه ها دزدیده اند        حتا توی خواب

با اینهمه

خوابها را قرصها می بینند  

 با حکایت هفت گاو لاغر               کنار رود نیل

که تعبیرش قحطی ی هر چیزی ست

مثل همینکه تو را از خوابهایم گرفته اند

و من فکر می کنم

شاید در جزیره ای متروک

                                         رهایت کرده باشند

یا در جغرافیای مرموز اهرام ثلاثه

 تا به تعبیر خواب عزیزی

 در مصر زنده شوی !

 

دلواپسی هایم را خلاصه کرده ام

در لورازپام های بی خاصیت

که خواب را شرطی کرده اند

اما تو را نه!

 

فکرکردن به بوی پیراهنی

که مدتهاست درماشین لباسشویی چرخ می زند

فکر احمقانه ای ست

به طرز فجیعی گیج شده ام!

حواس پرتی ام بوی تو را پس نخواهد داد

و من

 در وسعت جغرافیای خوابهایم

 باید منتظر موسایی باشم             که رودها می آورند